لللللل
لللللل
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:16 PM
In the name of godسلام
اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم
سلام آقا مهران عزیز،
آیا الان تنها شکایتی از شما هست دردادگاه ،فقط اون پنج میلیونه؟بعدش هرچی شد دیگه شکایتی نمیمونه؟
ااااا
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:17 PM
In the name of god
آیا بابت اون پنج میلیون خونه میتونن ازتون شکایت کنن(مدرکی دارن)؟
از رفتار خانومتون مشخصه که از هر دو طرف ضربه خورده ونمیخواد شما ودخترتون رو ازدست بده،به نظرم الان ایشون متوجه شده باشند که خونوادشون به چی تبدیل شدن،لطف کنین طوری خوب باایشون رفتار کنین .
به نظرم از اقوام مطمئنه خودتون این مقدار پول رو
غرض بگیرین (طوری که هرماه بخشیشو پس بدین)
،اگه سندی اثبات شده هست این پول رو بااحتیاط بدین ودیگه باهاشون رابطه برقرار نکنین تا دوباره حمله نکنن.
خداروشکر شما صبور هستین ،آرامشتون رو حفظ کنید
من با این آگاهی که شمادادین یقین دارم خدا همراه شماست وبه شما کمک میکنه و*(خداوند از بندگانی که ایمان آورده اند دفاع میکند)* هر چند تمام عالم جلویه شما وایسن،باز شما پیروزید.
شما میدونید که این پولایه زورکی که ازشما میگیرن ،به یه دلیلی ازدست خواهند داد
شما هم محکم تر باشید و ازحق خودتون دفاع کنیدوحقتون روبگیرید، آخه علاوه بر شما وهمسرتون ،دخترتون رو باید درست پرورش بدین و واسه آیندش تلاش کنید،
ای بزرگمردخداوند همیشه همراه توست.
اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم
ویرایش توسط mhtaheri : 01-19-2014 در ساعت 02:40 AM
...
ویرایش توسط mac : 01-19-2014 در ساعت 06:05 PM
سلام..من واقعا شکه شدم با خوندن این مطالب.ب نظر من خانواده همسر شما مشکل روانی دارند و همسر شما هم زیر دست همین مادر بزرگ شده.هیچ وقت زنی نباید اجازه بده که روی خوانوادش ب شوهرش اینطوری باز بشه که به راحتی لقب دزد به اون بدند و .....
ب نظرم رابطه ی شما با اون خانم دیگر درست و مثل قبل نمیشه و حتی اگه بشه باز خانواده همسرتون دخالت و سبب اختلاف بینتون میشن یا اگر همسرتون را از خانوادشون جدا کنید بعدها به شما میگوید که منو از خانوادم جدا کردی و ممکنه ازتون متنفرهم بشه و اختلاف بینتون پیش بیاد.ب نظرم جداشید بهترین کاره البته این باز نظر منه
سلام دوست عزیز
با شما موافقم که اونا مشکل روانی دارن و این بهم ثابت شده...ولی حقیقتش از اشتباه میترسم....زنم خودش رو چسبونده بهم و سعی میکنه روال زندگی رو عادی جلوه بده....ولی من هم مثل شما فکر می کنم که اون زیر دست اون مادر بزرگ شده و فرداهای زندگیم نامعلوممو مبهمه....من کسی نیستم! ااما دلم می خواد مثل یه انسان معمولی در امنیت روانی زندگی کنم....دوست عزیز....توی بد برزخیم.!
درسته.ایشالله زودتر بتونین این مشکل حل کنین و ب ارامش برسین.اما عادی جلوه دادن روند زندگی با عادی بودن زندگی فرق داره.این عادی جلوه دادن زمانی تموم میشه.درضمن به نظرم ب فکر بچه هاتونم باشین.هر چی نباشه تاثیر مادر در فرزند بیشتر از پدره. برین پیش یه مشاوره خانواده خوب و مشکلتونو باهاش درمیون بذارید.خیلی کمکتون میتونه بکنه ایشالله که موفق بشید دوست عزیز
من نمی خوام شما رو به گذشته برگردانم ولی دو تا اشتباه بسیار بزرگ کردید :
- از روی عصبانیت گفتید که دزدی کار شما بوده که بهانه به دستشون دادید
- در دادگاه به توصیه خواهر زنتون که معلوم نیست از کسی خط می گرفته یا ناخواسته این پیشنهاد رو داده به قاضی گفتید که " من از روی عصابیت گفتم که دزدی کردم " و این یعنی شما رسما قبول کردید که این جمله رو بیان کردید و احتمالا حالت عصبی یا استرسی هم جلوی قاضی داشتید و این باعث شده دادگاه همچین حکمی بده که بزرگترین اشتباهتون همین بوده و هیچ وقت نباید زیر بار همچین حرفی می رفتید و انکار می کردید و اگر این کار را می کردید و خواهر زنتون هم شهادت می داد و دوباره دادگاه همچین حکمی می داد باید به مراجع بالاتر مراجعه می کردید زیرا شکایت خواهر زنتون اصلا مورد قبول برای هیچ دادگاهی نیست دوم می تونستید دو تا شاهد هم جور کنید که اصلا اون زمان دزدی تهران نبودید و کلا خیلی راه های دیگه که می توانست وجود داشته باشه
دوست عزیزم تحت هیچ شرایطی به روابط ظاهری توجه نکن ...
ممنونم دوست بزرگوار
راستش توی بهبوبه اون دعواها چند باری پیش مشاور رفتیم....فقط دنبال جوش دادن مساله و بیشتر کردن زمان مشاوره بود تا پول بیشتری بگیره...البته تاثیر + هم خداییش داشت....نمی دونم چی بگم....یه دختر دارم و حتی به زنم هم گفتم بیا توافقی جدا بشیم....اما قبول نکرده....بقول شما عادی جلوه دادن با عادی بودن فرق داره و من اینو می فهمم....هیچ مشاوری نمی گه برو طلاق بده! اما من حقیقتش اعتمادم ب ایشون خیلی پایین اومده....و ازش در دلم میترسم....از اون لحظه هایی که اون رگ خانوادگیش میاد بالا و ممکنه خیلی کارها بکنه....!فقط می دونم باید برای زندگیم یه فکری بکنم.!چه فکری ؟! هنوز توی تردید هام!
اقاق مهدی اریافر و خانم دکتر ساغر ابراهیمی من تعریفشون زیاد شنیدم شاید برای حل تردید و مشکل شما خوب باشن اگه البته پیششون نرفته باشید.
سلام دادا
ببخشید این خانواده رو از توی کدوم جوبی پیدا کردی ادمای انقققققققققققققققققد بی فرهنگ با این تفاسیر از اقوام تاتار باید باشن فق خداااااااااا بهت رحم کنه با این قوم الظالمین سر می کنی ....
پیامبر میگه هیچ وقت خودتون رو در معرض تهمت قرار ندید ماجرای کلید داشتن شما از منزل خواهر زن بی فرهنگت هم همین حکایت رو داره ......
من از قانونای این جا سر در نمیارم فق انقد میدونم که به خدااااااا واگذارشون کنی بهتر هستش ،یا طلاق بگیر یا زندگیت رو کلن از خانواده ی تاتار جدا کن خودت و خانومتو بچه ات رو بچسب ،که کسی جرات دخالت نداشته باشه .....اگرم می بینی خانومت قصد اصلاح کردن خودش رو نداره باهاش صحبت کن برید چند جلسه مشاوره باهاش بحرفه ..... شماااا هم سعی کن خودت رو تو معرض تهمت نذاری همین که دعواتم می شه دست بلند نکن مرد که نمی زنه داداشم ....
توکل به خدا کن ولی تا جایی که می تونی صبر داشته بخاطر بچه ات می گممممممم
درست می گید هدیه خانوم....من اوایل دست بلند می کردم که اشتباه بود ولی دیگه نکردم....زنم یکی دوبار بهم گفته اگه نگذاری مادرم رو ببینم اگه بعدا چیزی بشه از چشم تو میبینم....راستش باورش برام سخته که یکدفعه خواهراش و مادرش رو گذاشته باشه کنار! البته اونم حتما حرفایی داره و می گه زندگیم رودوست دارم و از ای حرفها...اما ی چیزایی انگار نابود شده و دیگه جوش نمی خوره و خاطراتش از ذهن من پاک نمی شه....ظاهر قضیه شم یگه همه چیز عادیه و خوبه ولی سابقه چیز دیگه ای رومی گه و من هنوز نتونستم تصمیم راسخی بگیرم...و دائم توی برزخم.
زندگی همه بالا و پایین داره و این مشکلات ممکنه برای خیلی ها پیش بیاد برای خودم من هم بسیار بدترش پیش اومده طوری که تمام دوران کودکیم که بهترین سال های عمر هر نفره و باید در محیط آرام خانواده باشه رو از دست دادم و همین الان هم مشکلات بسیار زیادی در خانواده داریم که داستانش زندگمون رو اگر برات تعریف کنم خیلی به زندگی که الان داری امیدوارم می شی همین الانش هم وضعیت روحی درستی ندارم هیچ میلی به زندگی هم ندارم تنها زمانی که به آرامش می رسم وقتی هست که تنهایی ساعت 3 شب دور از همه چیز و در خلوت خودم سیگاری می کشم و به یک محیط بدون درگیری فکر می کنم محیطی که همیشه حسرتش رو خوردم.
دوست عزیزم 4 یا 5 پولی نیست و ارزشی نداره زندگیت رو بخاطرش نابود کنی به خدا توکل کل و دو رکعت نماز بخون و به دخترت درباره همسرت هم هر موقع خشمت از بین رفت تصمیم گیری کن دو یا سه روز تنهایی یا با دخترت برو سفر و بذار کمی اعصابت راحت بشه حال گیری از اون هایی هم که بهت ضربه زدن رو بذار برای بعد ولی فراموش نکن
ویرایش توسط mac : 01-19-2014 در ساعت 05:11 PM
سلام دوست عزیز. متاسفانه مشکلتون جوری هست که نمیشه در برابرش سکوت کرد. براهمین می خوام چند نکته اساسی رو بهتون بگم. و قبل از اون برای آقای macواقعا متاسفم هستم که زندگی رو با میدون جنگ اشتباه گرفتن و با این طرز تفکر شون زندگی مشترک آرومی رو براشون نمیبینم.چون تمامی آموخته هاشون رو میخوان سر زن و بچشون خالی کنن.
اول اینکه بدی هایی که به شما از طرف خانواده همسرتون شده غیرقابل انکار و دردآوره و گلایشون رو به خدا بکنید.و اما مشخصه که زن و فرزندتون کاملا با شما همراه و همدرد هستن و اما مشخصه که خانومتون جرات برخورد با خوانوادشو نداره.اما این موضوع جدی نیست. پس دقت کنید که زنتون دشمنتون نیست که بخواید تلافی رفتار خوانوادش روسر ایشون دربیارید. دقت کنید تمامی بدی رفتار خوانواده زنتون آشکاره و هم همسرتون این موضوع رو کامل درک کرده و بچتون هم خودش میفهمه پس نیاز به این طور جبهه گیری هایی که این آقا گفتن نداره که نیاز نداره خدای نکرده مغز کسیو شستشوبدیدیا چمی دونم میکروفون کاربدارید تو خونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این حرفادیگه یعنی چه.نذارید زندگیتون وارد این ورطه های خطرناک بشه که جز نابودی چیز دیگه ای نداره.فقط شما باید به فکر سروسامون دادن زندگی خودتون باشید. رابطتون رو بااین قوم قطع کنیداما سعی نکنیدخانومتون رو واداربه این امر کنید.توجه کنید که این خانواده از ازهم پاشیده شدن زندگیتون لذت می برن و آرزوشونه پس این آرزوشون روبرآورده نکنید هیچوقت به جدایی فکر نکنیدچون همسرو فرزندتون با شما همراهن نه با دشمنانتون. به اون پولی که ازدست دادید هم فکر نکنید حساب کنید دزد خونه شمارو زده (واقعا هم همینطوره)صدقه سری خودتون و خانوادتون. این تنش هارو با گردش و تفریح و مسافرت و زیارت و نذر و نیاز ازخودتون دور کنیدو قربونی بدید.مشکلتون بزرگ هست اما حل نشدنی نیست.خداروشکر کنید که تنتون سلامته و انرژی و نیروتون رو از دست ندیدو نا امید نشید که بزرگترین گناه و اشتباهه.و به هیچ وجه آرامش خودتون رو از دست ندیدو یکی از دلایلی که به این اشتباه گرفتار شدید هم همینه وگرنه هیچ عنوان اجازه نمیدادید خانواده زنتون اینقدر شمارو به دردسر بندازن.و فراموش نکنید دنیا براآدمای خوب محل سختی و امتحانه. توکلتون به خدا باشه. آرزوی موفقیت براتون دارم.یا علی
دوست عزیز یک سری چیز ها هست که غیر قابل فراموش هست اگر هم فراموش کنی دوباره یادت میندازنند مثلا همین مسئله دزدی اون ضرر مالی که ایشون کرده چیز مهمی نیست اما قطعا بار ها و بار ها توسط همون افراد به ایشون تهت دزدی زده می شه و از ایشون به دروغ به عنوان یک دزد نام برده می شه این چیز ها غیر قابل فراموشی هستند متعجبم چرا اینجا همه فرار از مشکلات رو توصیه می کنند ؟ اما درباره جمله اولتون من کلا آدم آرامی هستم و کار به کار کسی ندارم اکثرا تنها هستم اما اگر بهم ضربه از روی عمد وارد بشه تا دو برابرش سر اون طرف نیارم ول کنش نیستم و صبرم هم زیاده چه 1 سال چه 10 سال همین عامل هم باعث شده اون هایی ضربه زدنند دیگه تا آخر عمر جرات نکنند طرف من بیاند.
سلام و از بذل توجه تون بی اندازه ممنونم
راستش بیشترین درد من الان اینه که به زنم اعتماد ندارم....یه بار اون اول ازم شکایت کرد(بعدها بهم گفت وادارم کرده بودن و بعدشم زد زیرش و گفت که خواسته خودش بوده!) حتی برگشته به من می گه اگه نگذاری مادرم رو ببینم بعدها هر اتفاقی بیفته(مثلا مادره بمیره) از چشم تو میبینم....هفتهه گذشته می خواست بچه رو هم ببره .وقتی گفتم نه! گفت یه سری مسایلی هست که نمی شه نبرمش! یعنی از مادرش حساب میبره! این برام زنگ هشدار شده سکینه خانم....اگه بعدها بازم به یه طریقی بهش فشار اوردن و وادارش کردن! اگه یه داستان دیگه برام ساختن! نگرانی من از اینهاست دوست بزرگوارم...حتی گوشی رو بر نمی داره اس ام اس بزنه به اون خواهر بی همه چیز و شوهر خواهر حرامزاده ش ک دل منو بدست بیاره....فقط میگه دلیلی نداره دعواهام رو ب تو بگم....شاید بگین م بدبین شدم! اما اونقدر اذیت شدم که می خوام فکری به حال زندگیم بکنم.....اما بدبختانه توی برزخ گیر افتادم...!
با سلام مجدد. اول از همه کاملا بهتون حق می دم و دلیل بی اعتمادی شما به خانم رو درک می کنم. متاسفانه خانمتون از خانوادش حساب می بره اما اگه حواستون جمع باشه می تونید زیرکانه عمل کنید طوری که هیچوقت بهانه ای براسوء استفاده پیدانشه. متاسفانه تا الان شما نتونستید خونسرد باشید اما اونا خونسرد بودن و با برنامه ریزی از عصبانی شدن شما استفاده کردن و این همه بلا سر شما آوردن. توصیه می کنم اگه گزینه ادامه ی زندگیو انتخاب می کنید دقت کنید هرکاری می کنید توچارچوب قانون باشه و خصوصاموادقانونی حیطه خانواده وحقوق زن ومرد رو مطالعه کنید یاسوال کنید وکامل در جریانش باشید و زیرکانه عمل کنید و هیچم ازشون نترسید چون کاری نمیتونن بکنن. درمورد مسائلی که تا الان براتون پیش اومده هم بخواید کمکتون کنن تا بیشتر از این ضرر نکنید.مثلامی تونید اجازه ندید خانمتون بچتون رو با خودش به خونه مادرش ببره.استفاده ای ازش نمیشه و هیچ مالی رو هم تا اطمینان کامل به نام زنتون نکنید.و با خانمتون هم صحبت کنیدو بگیدآیا دشمنی آشکارخانوادش رو نادیده می گیره اگه اینطور باشه نمی تونید ادامه بدید و جدی و قاطع باشید باهاش و بهش بگید که طلاق دادنش راحته اما به خاطر زندگیتون بوده که تا حالا اینکارو نکردید.بپرسید رک و راست بگه طرف کیه اگه طرف شماست باید شما هم اینو ببنید و باور کنید.قاطعانه بگید با وضعیت پیش اومده باید اونم کمک کنه تا مسائل حل بشه خودتونم بشینید خوب با خودتون فکر کنید ببینید آیا می تونید دست از زندگی سه تایی بکشید یا نه حاضرید یه مقدار دیگه سختی بکشید تا زندگیتون محفوظ بمونه. دو دل نباشید دودلی آدمو دیوونه می کنه.اون وقت هرتصمیمی گرفتید قاطعانه بهش عمل کنید. و افسار زندگیتون رو دستتون بگیرید.حتی اگه به این نتیجه رسیدیت که باید جداشید هم یهو نمیشه و مراحل داره قانون داره باید همه رو بدونید و حساب شده عمل کنید.
حق با شماست...ممنونم....راستش اونقدر اذیت شدم که بیشتر دلم می خواد صورت مساله رو پاک کنمو جدا بشم....اما خانمم بهم چسبیده و ول کن نیست....از اون طرفم کاملا رومی رومی یا زنگی زنگی نمیشهه....شاید م چون پدر نداره می خواد تمام پلهای پشت سرش خراب نشن و یه چیزایی رو نگه داره واسه روز مبادا....سخته....!فقط می دونم باید فکری بکنم...باید کاری بکنم.
ایشاااااااااااااااااااااا ااااااالا هر چه زودتر مشکلت حل بشه .....
]سلام
[/FONT][FONT=&]مردی هستم متاهل.34 سالمه.1 دختر 5 ساله دارم و تحصیلاتم هم لیسانس مهندسیه.4 تا خواهر زن دارم و 3 تا باجناق.پدر زنم سالها پیش فوت کرده و داماد اخرم(خیر سرم)!6 سالی هست که ازدواج کردم و مشکل اصلیم از زمانی شروع شد که خونه باجناغ م رو دزد زد و زن من و خواهرش کلید خونه همدیگه رو برای روز مباداداشتن.پلیس اومد و گفت قفل کامپیوتری با کلید خودش باز شده و امکان نداره از روی این کلیدا بشه ساخت و حتما اشنا بوده...و در عرض 10 روز نگاهها روی من سنگین شد.باجناغ م یه اتش نشان ساده بود و ثروت خاصی نداشت و منم نه سرقت در شانم بود و نه نیازی به این غلطا داشتم....پدر و مادر فرهنگی من نون حلال به من داده بودن....ولی اون ها نمی فهمیدن!توی این هیر و بیری من تونستم از شرکتی که کار می کردم سه و نیم میلیون وام جور کنم و باهاش اوراق مسکن بخرم و یه سرپناه وام دار تهیه کنم که شد خارورفت توی چشم این قوم ...اینو بگم که بقیه با جناغا تا سالها مستاجر بودن و بعد از سالها که تونسته بودن خونه بخرن مثلا 3 دانگ بنامه زنه بود و 3 دانگ بنام مادر زنه(که نصف پول رو داده بود)!برای همه شون سخت بود که من خونه بنام خودم باشه...!اینم از شانس گند من بود....حالا که دارم اینا رو می نویسم به خودم بد و بیراه می گم که چرا گول ظاهر این قوم رو خورم و باهاشون وصلت کردم....بگذریم....نگاهها رو من سنگین تر می شد....باجناغ ام هم در گوش مادر زنه ویز ویز می کرد که پلیس گفته کار اشناست(اینا رو بعدها فهمیدم)....و انگار باورشون نشده بود من پول خرید اوراق وام رو از محل کارم وام گرفتم ....زن من هم اشکال بزرگی تو رفتاراش بود که دعواهامون رو از اون اول به خانواده ش انتقال می داد و با این کارش باعث شده بود اونا به من گستاخ بشن و روشون بهم باز بشه و حتی به مادر و پدرم بی احترامی می کردن....(البته موذیانه).یه روز 4 شنبه توی ماه رمضون سال 89 بود که با زنم سر یه مساله الکی جر وبحثم شد و اونم از روی نادونی تو خونه مادرش شروع کرد به گریه و جیغ زدن(پشت تلفن).ما چند روزی بود خونه مستاجری رو تحویل داده بودیم و اسبابامون رو گذاشته بودیم توی یکی از اتاقهای خونه خریده شده تا مالک قبلی خالی کنه و چند روز خونه مادر زنه باشیم و چند روزم خونه مادر و پدر من تا خونه خالی بشه.....بله....فکر می کرد اون خواهراش و مادرش دلسوزشن و اونجا دوباره شروع کرد به گریه و زاری که چرا خواهرت زنگ زده دعوتمون کرده برای افطار به تو زنگ زده و به من زنگ نزده!و خواسته منو کوچک کنه....!فهمیدم دعوایی شدید در راه دارم....به مدیرم گفتم یه ماموریت منو چند روز بفرست و داستانم ابنجوریه....عصر رفتم اونجا که لباسامو بردارم مادر زنم با اخم و غیظ منو برد توی اتاق و با بی ادبی خاص خودش برگشت گفت چرا اینو اینجوری کردی؟! و بحثمون گرفت....دو تااز خواهر زنای بی همه چیزم هم اونجا بودن(بگم که اینا از اون خانواده هایین که فکر می کنن مومنن....)یکی از اونا هم اومد وسط معرکه که خواهرت چرا اینکارو کرده و دعوا بالاتر گرفت.. زنم هم با گریه ها و بحثای احمقانه ش پیاز داغشو بیشتر می کرد....بچه بود؟نمی فهمید؟جنسش خرابه؟نمی دونم!دیگه طاقتم تموم شد.دخترم نوزاد بود....گفتم دخترم و مدارکم رو بدین می خوام برم .....رفتم دخترمو بردارم فیزیکی جلوم وایسادن....مخصوصا مادرزنم.یهو برگشت بهم گفت دزد!دزد!و همین جور دزد دزد می گفت و دورم دست می زد....فشار خونم خیلی زده بود بالا.دنیا داشت دور سرم می چرخید....دزد؟!این وسط یکی از خواهرزنها هم بیکار ننشست و زنگ زد 110 که بیاین مادرمو دارن می زنن!ولی خدایی. من نزدم....لباسامو پاره کرده بودن از بس کشیده بودن...110 امد و گفت بیا بیرون....گفتم دخترم چی؟گفت دادگاه تصمیم می گیره....بازم مادرزنه بهم می گفت دزد!خونم بجوش اومده بود....گفتم اره من کردم.خوب کردم.برین ثابت کنین....و اتو رو دادم دست این حرامزاده ها.اونها هم سریع بعدش زنگ می زنن به باجناغ حرامزاده که مژده بده دزد طلاها پیدا شد....!فرداش زنم رو وادار کردن بره کلانتری ازم شکایت کنه و مامور اوردن محل کارم تا ابرومو ببرن....مادر زنم وسط اون دعوا بهم گفته بود مدرک مهندسیت رو بلجن می کشم!!!گیج شده بودم....از هر طرف حمله می کردن.مادرزنه هم رفته بود پزشک قانونی گواهی ضرب و شتم گرفته بود و علیهم شکایت کرده بود.بازم مامور و ابرو بری....در عین حال 3 تا پرونده برام درست کرده بودن....خدا ازشون نگذره و همون امام رضایی که اینقدر زیارتش می رن و اب توبه سرشون نیریزن و باز همه جور غلط می کنن بزنه کمرشون.....!روزهای سختی بود....گیج و گم بودم....ضربه های بدی بودن....از همه بدتر شکایت زنم!نمی تونستم باور کنم!سخت بود....یه چیزی توم خورد شد!غرورم نبود...اونا می خواستن منو خورد کنن....ولی چیزای دیگه ای توی من خورد شد.!توی این روزهای گیجی،یه روز صبح یکی از خواهر زنام که ظاهرا با بقیه فرق داشت بهم زنگ زد و بعد از کلی صحبت بهم گفت برو اگاهی و بگو من این حرفو زدم ولی این کارو نکردم!نمی دونم کسی بهش خط داده بود یا نه!هر چی بود توی اون روزای گیجی و گمی بزرگترین اشتباهو کردم و رفتم اگاهی و گفتم....سریع برام قرار بازداشت صادر شد و انداختنم بازداشتگاه....هر چی گفتم بابا من این کارو نکردم و فقط دعوا بوده فایده ای نداشت و گفتن باید بری پیش بازپرس! باجناغ حرومزاده هم اومده بود و خنده های درداوری تحویلم می داد....خانواده م هم اومده بودن....خیلی ناراحت بودن....بله....زنم هم اومده بود و به خانواده م و پدر و مادرم کلا بی اعتنا بود .جیگرم سوخت وقتی دیدم بچه م رو داده دست اون حرومزاده....خلاصه رفتم پیش بازپرس.یه نگاهی بهم انداخت و گفت چه کاره ای و تحصیلاتت چیه و از این حرفا....همه رو گفتم و گفتم بخدا من این کارو نکردم و فقط دعوا بوده و بس!برام منع تعقیب نوشت و ازاد شدم....زنم دوباره سوار ماشین اون حرومزاده شد و رفت.....یه 20 روزی ازش بی خبر بودم که بهم گفت سنگ کلیه گرفته...اومدم ببرمش دکتر....با هم زیاد حرف زدیم....3 روز بعد که خونه رو تحویل گرفتم بهم زنگ زد که بیا منو از اینجا ببر....خلاصه با اینکه خانواده م هم مخالف بودن رفتم دنبالش و اوردمش....می گفت اونجا همه می گن تو دزدی و نمی تونسته دیگه تحمل کنه....یه 2 سالی گذشت و چند تیکه از اموال دزدی پیدا شد.البته من ارتباطم رو با اون حرومزاده ها قطع کردم.اما اینا ظاهرا هنوزم می گفتن کار من بوده....!با جناغ حرومزاده پرونده رو برد پیش یه قاضی خدا نشناس احمق و اونم برای من لغو قرار زد....وکیل گرفتم و و به هر دری زدم ثابت کنم کار من نبوده فایده ای نکرد.حتی زنم شهادت داد ....اما مرغ یه پا داشت!!!اون قاضی خدا نشناس برام حکم به رد مال داد و 4 ماه حبس تعذیری که شد 400 هزار پول نقد!اعتراض زدم و رفت تجدید نظر ولی بازم حکم این نامرد تایید شد!تا اومدم پول جور کنم تا بریزم بحساب دادسرا باجناغم حکم جلب برام گرفت....می خواستن سابقه دارم کنن!هموم چیزی که مادر زنه گفته بود!چند روز مخفی شدم و پولو جور کردم و ریختم بحساب دادسرا و جکم رفع جلب رو گرفتم....!نفس راحتی کشیدم....خیلی سخت بود. ...بخودم گفتم بازم شکر خدا سابقه دار نشدم....5 ماهی گذشته بود که دوباره احضاریه دادگاه حقوقی اومد در خونه!بی همه چیزا ضرر زیان می خواستن!می گفتن قیمت طلا سال 89 با الان فرق داره و مابه تفاوتو می خواستن....بازم دردسری جدید...خدا لعنتشون کنه....حالا حکم کیفیریم داشتن و هر جا می رفتن می گعتن دیدین گفتیم اون دزده!دیگه قاطی کرده بودم....با وکلا هم حرف می زدم بیشتر ادمو می ترسوندن تا راهنمایی کنن که بری سراغشون و سر کیسه ت کنن....گفتم بی خیال وکیل....توکل به خدا....خودم لایحه می نویسم....لایحه نوشتم و مدارکم رو هم گذاشتم روش و تحویل دادگاه دادم....روز دادگاه باجاغم بازن بی همه چیزش اومده بود.....زنم مثل بید می لرزید.انگار باور نمی کرد خواهرش اومده....گفتم نترس....توکل بخدا....هر چه بادا باد....!اون دو تا بی همه چیز 12 میلیون خسارت می خواستن!ای تف تو روح و ذاتشون!عرق سرد به پیشونیم نشسته بود....جلسه که تموم شد به زنم گفتم بیا بریم مشهد زیارت...من انرژی کم اوردم....خلاصه رفتیم و برگشتیم و خدا رو شکر خواسته اونا رد شد....اعتراض زدن و بازم رد شد....نفس راحتی کشیدم....دیگه ظاهرا و تا اونجایی که اطلاع داشتم و عقلم قد می داد کار دیگه ای نمی تونستن بکنن!شکر خدا پرونده تموم شد....اون پرونده بعد از5 سال نفسگیر تموم شد...چه تهمتهایی که به من نزدن...واقعا گناهم چی بود؟چقدر اسیب روانی به منو پدر و مادرم و زنم زدن....خسارتای مالیش که بماند....من موندم و خاطرات تلخ و بی عدالتی و درد های عصبی و زنم هم داره افسرده و افسرده تر میشه....یکی دو بار بهش گفتم نمی تونی تحمل کنی جدا بشیم....اما اون گفت جدا هم بشم نمیرم با اونا زندگی کنم.....زنم داره افسرده تر میشه و منم خیلی داغونم....فشارهای اقتصادی این روزا هم از یه طرف....بنظر شما چکار میشه کرد....لطفا برادرتون رو راهنمایی کنین.
سلام.این بیشتر شبیه یه فیلمنامه میمینه تا یه زندگی واقعی. ولی واقعا خانواده همسرتون مشکل روانی دارن گیرم خدای نکرده دزدی هم کاره شما بود نباید اینطور برخورد میکردن. من شخصا جای شما بودم اگه این خانواده به غلط کردن هم می افتادن دیگه ادامه نمیدادم با همسری که بهم اعتماد نداره وخانوادش این همه نامردی میکنن. اگر هم ادامه دادین به هر دلیلی با اونا اصلا رابطه برقرار نکنین چون روی بچه هاتون تاثیر منفی میزارن
ویرایش توسط امید : 06-01-2014 در ساعت 11:41 PM
وای خدایا شکرت مردم چه مشکلاتی دارن من که تا دادگاه میبینم پاهام شل میشه فکر کن 5سال؟!
انشالا مشکلتون زودتر حل میشه توکلتون به خدا
طلاق همیشه هم راه خوبی نیست شما جفت به آرامش روحی نیاز دارید طلاق تشدیدش میکنه
راستش چی بگم...دنبال همون ارامشم....اما پیداش نمی کنم....
اااا
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:22 PM
داداش گلم داستان عجیبی داری... نمونه این اقوام ( خانواده همسرتون ) در اطراف ما هم بود... خانواده همسر عمو کوچیکم که اختلاف سنی زیادی باهاش ندارم.
خانواده زنش حرف د آورده بودن که با خواهر زنش رابطه داشت! اونا هم کلی شکیاتو اینا کردن و اخر سر هم از طریق پزشکی قانونی ثابت کردیم که دروغ بوده.
اما عموم از زنش جدا شد.
داداش اینا میگذره... دنیا دار مکافاته!
همین که خودت به خودت شک نداری و میتونی شب سرتو راحت بزاری رو بالش بخوابی یعنی آرامش.
بگو گور باباشون. از حسودی دارن اینکارارو میکنن. دایورتشون کن به فلان جات! بزار خودشون رو پاره کنن , جر بدن...
متاسفانه یه سنت غلطی که تو ایرانی ها وجود داره اینه که وقتی با یک نفر ازدواج میکنن در اصل دارن با خانواده اون طرف ازدواج میکنن!
خانومتو راضی کن دیگه هیچ رابطه ای باهاشون نداشته باشید.
خودتون واسه خودتون زندگی کنید.
لذت زندگی رو ببرید.
نون و آبتون رو که نمیدن!
شاد باش داداشم 3>
کسی حالمو نپرسه...
دیگه حالی ندارم...
فقط نفس میکشم...
من داستانتون رو خوندم خواستم بگم به عدالت خدا شک نکن سرشون میاد..
بعدشم به خاظر دخترت صبرکن وطلاق نگیر فعلا به زنت وقت بده ایشالا گذشت زمان هم مرهمی میشه...
للللل
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:06 PM
ققققق
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:05 PM
اتفاقا" الانو با روزای سخت گذشته مقایسه کن ...
متوجه وضعیت بهترت میشی ...
ولی خب باید یه حرکتی کنی تا از این س************ و یکنواختی بیرون بیای ...
عمر در گذره پس باید بیخیال گذشته باشی و یه خورده ام به خودت وقت خوشی بدی ...
خدایی تا کی باید گذشته نخ نمارو تو بغل بگیریم ... باور کن هوای بیرون خیلی بهتره ....
خـــــدانـگهــــــدار
راستش شما یه چیزی گفتی که وقتی فکرشو کردم یه نفس عمیق از ته شش هام کشیدم....یاد اون شبهایی افتادم که باید فرداش می رفتم جلوی قاضی و هیچ امیدی به عدالت دیگه نداشتم و تمام نتایج بد رو تا تهش توی ذهنم مرور می کردم که فرداش شکه نشم ....! با الانم مقایسه کردم و خدایی یه قندی تو دلم آب شد....گل گفتی .باید سعیم رو بکنم تا از این باتلاق در بیام...
تتتتت
ویرایش توسط مهران : 06-21-2014 در ساعت 02:23 PM
خب خداروشکر ...
اون پوسته یخی داره میکنه ...
پس از این احساس خوشمزه استفاده کن ...
خـــــدانـگهــــــدار
مطالب جالب بود مرسی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)